شهدای مهدی شهر

ساخت وبلاگ
 انــســانـهـاي‌الـهـي‌كه‌بدنبال‌كسب‌فضائل‌اخلاقي‌هستندكمتركسب‌آسايش‌ مـي‌كـنـنـد. روزي‌شـهيد«حسين‌ربانيان » براي‌استراحت‌به‌منزلمان‌آمدبرروي‌زمـين‌درازكـشـيـدوخوابيد،من‌براي‌احترام‌يك‌تشك‌پهن‌كردم‌وازاوتـقاضاكردم‌درآنـجـابخوابد،گفت‌كه‌همين‌جابهتراست‌. زياداصرار كردم‌،ديدم‌باكراهت‌بلندشدوروي‌تشك‌ خوابيد،مشكوك‌شدم‌وچنددقيقه‌اورازير نظرگرفتم‌،ديدم‌بعدازچندلحظه‌بلندشدوبه‌همان‌ حــالــت‌اول‌خــوابــيــد. بــاناراحتي‌به‌اوگفتم‌: چرانبايدازاين‌ امـكـانـات‌اســتـفـاده‌كردوشكرحق‌رابجاي‌آورد؟لبخندي‌زدوبعدازچـنـدلحظه‌سكوت‌گـفـت‌: «مـي‌تـرسـم‌اگـراين‌بدن‌به‌اين‌چيزهاعادت‌كند ديـگـررفـتـن‌بـه‌جـبهه‌بـرايـش‌مـشـكـل‌بـاشـد.» ديگرحرفي‌براي‌گفتن‌ نـداشـتـم‌،اورابه‌حال‌خودش‌گذاشته‌ودورشدم‌،اودرعمليات‌والفجر 4 بسوي‌حق‌شتافت‌.(به‌نقل‌ازشهيدجبرئيل‌بيدقي‌)نام : حسین نام خانوادگی : ربانیاننام پدر : علی محمد شغل : معلمتاریخ تولد : 10/9/1336سن : 24 سالمحل شهادت : پنجوینتاریخ شهادت : 1/9/1362 والفجر4 شهدای مهدی شهر...
ما را در سایت شهدای مهدی شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shohadaymahdishahro بازدید : 171 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 21:45

یک روز قبل از عملیات محرم ؛ یعنی 10 آبان سال 1362 که مصادف با 25 محرم 1404 بود ، شب هنگام به سوی خط مقدم حرکت کردیم وضعیت منطقه به صورتی بود که حضور نیروی رزمنده در هنگام روز امکان نداشت زیرا دشمن به منطقه تسلط داشت. لذا شبانه وارد منطقه مورد نظر شدیم ؛ نیروهای رزمنده زیادی به این خط مقدم آمده بودند.حمله هوایی دشمنصبحِ روز قبل از عملیات ؛رزمنده ها در کنار خاکریز آماده و مستقر شدند یکدفعه صدای وحشتناکی بگوشم رسید تعجب کنان که مبادا دشمن نیروهای مستقر شده در پشت خاکریز را شناسایی کند و عملیات لو برود ، ضد هوایی ها شروع به شلیک کردند من همینطور که مشغول نگاه کردن به آسمان بودم در 50 متری ام یک بمب به زمین افتاد و انفجار شدیدی به گوشم رسید خودم را به زمین انداختم ولی باز مشاهده کردم که ترکش های بزرگی در آسمان به زمین می آید ناگهان خودم را در کنار منبع آب دیدم از ترس اینکه ترکش بمب به من اصابت کند تا توانستم خود را به زیر منبع رساندم و پس از دقایقی از آنجا بیرون آمدم دشمن چندین بمب بر سر ما ریخت.اورژانس و سیل ساعت 5 بعد از ظهر بود که هوا کم کم به تاریکی می رفت و ابرها بر آسمان پدیدار می شد پس از اینکه نماز مغرب و عشا را بجا آوردیم باران شروع به باریدن گرفت و هر لحظه شدت می یافت بطوری که سنگر اورژانس که با تلاش های زیاد شبانه بصورت یک سنگر بزرگ ساخته شده بود این باران شدید ، اورژانس صحرا شهدای مهدی شهر...
ما را در سایت شهدای مهدی شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shohadaymahdishahro بازدید : 180 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 21:45

 روزی علی از مدرسه به خانه آمد وگفت : می خواهم به جبهه بروم در جواب سخنانش گفتیم تو بچه ای و نمی توانی در آنجا کاری انجام دهی . ولی او قبول نمی کرد و می گفت : دشمن تمام مرز های ما را گرفته است. اسلام در خطر است، حرف هایی را می زد که برای ما جالب بود.قصد داشتیم با شیوه های مختلف او را از رفتن به جبهه منصرف سازیم ولی او قبول نمی کرد ؛ به او می گفتیم  اگر تو به جبهه بروی یا دستت قطع می شود یا پایت .ولی او می گفت : من جانباز نمی شوم به محض رفتن شهید می شوم .بلاخره ما را راضی کرد وبه پادگان آموزشی شهید کلاهدوز شهمیرزاد رفت پس از آموزش به جبهه رفت و پس از  15 روز به شهادت رسید.( به نقل از مادر شهید – برگرفته از سایت نیزوا )نام : علینام خانوادگی : حامدی نام پدر: ابراهیمشغل : کارگرتاریخ تولد : 11/5/1348سن : 18  سالمحل شهادت :  ماووتتاریخ شهادت : 29/8/1366عملیات نصر8 شهدای مهدی شهر...
ما را در سایت شهدای مهدی شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shohadaymahdishahro بازدید : 179 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 21:45